آرشیو آبان 1397
28 آبان 1397
X

در دیارم دوره یِ آهنگ‌ِ شاد از دست رفت

خاطرات شادی آور مِثل باد از دست رفت

کشورِجم را سراسر جهل و بدبختی گرفت

بستر اندیشه درعلم و سواد از دست رفت

از همان روزی که آقایِ ریا شد شیخ شهر

در ضمیرِ نوجوانان اعتقاد از دست رفت

رشته های محکم همبستگی ازهم گسیخت

اتحادِ تیره هایِ هم نژاد از دست رفت

"شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار"

با تعرض تاج وتخت کیقباد از دست رفت

برگِ تاریخی نماند از وجهه یِ پیشینیان

آن همه نام و نشانِ قوم ماد از دست رفت

همدلی در عرصه یِ ناباوری ها شد فنا

در حقیقت بین مردم اعتماد از دست رفت

منتقد‌ ها را عسل بانو به مسلخ می برند

روز اول جای بحث و انتقاد از دست رفت

25 آبان 1397
X

لحظه های پُر تنش از بی قــراری بوده است

بی قـراری حاصـل چشم انتظاری بوده است

گـرچـه عاشق داده دل را در گــذرگاه وصـال

حضرت معشوقه از عاشق فراری بوده است

در جهــانِ پُر مــلال از تیــــر ناپیــدای عشق

قلـب دنیـایی دچـارِ زخـم کاری بــوده است

ای که دور افتاده ای از کوی گل دل بد مکن

در پـس ِ دیــوار غــم امیـدواری بـوده است

در مسیـر زنـدگی صبـــر و تحـمل پیـشه کن

حـل و فصل مشکلات از بردباری بوده است

از زمــان خلــق آدم بـــر زمیـن گــِرد و سبـز

زندگانی مبتنی بـر دیــن مـداری بـوده است

هر شب از هجر عسل در دفتـر شعـر و غـزل

نم نـم اشک قلــم پیوسته جـاری بوده است

20 آبان 1397
X

دخترِ گیسـو طلا پیراهنت را باد بـرد

رو به جنگل نم نمِ عطر تنت را باد بـرد

هر زمانی زد صبا دستی به چین دامنت

یک بغل از غنچه های گلشنت را باد برد

دلگشا را بوی خوش بگرفته تا باغ اِرم

بس که آسان بافه ی آویشنت را باد برد

عاقبت افتادی از مستی درآغوش نسیم

لاجَـرَم گل هــای ریــزِ ﺩﺍمنـت را باد برد

اسب‌وحشی‌را شدی‌ در دشت آهوها سوار

آن چنان رفتی که یال توسنت را باد برد

ناگهان ازآهِ بهمن موجی ازطوفان گرفت

آسمـاری تـا بــه دشتِ ارژنـت را بـاد برد

کـو دلیری تا کند از کار طـوفان اعتراض

بی محـابا آب و خـاکِ میهنت را باد بـرد

شعله ی مانای دانش را سیاهی هاگرفت

تا که جنبیدی چــراغِ روشنت را باد بـرد

کم بکن امواج زلفـت را رهـا بانو عسل

درغریبی خوشه چین خرمنت را باد برد

16 آبان 1397
X

مگـر از بغض آهنگی بسازیم

نشاطی با دلِ تنگی بسازیم

بیا تا پَر دهیم اندیشه ها را

جهـان سبزِ یکـرنگی بسازیم

13 آبان 1397
X

از غـــم دوری تــــو آه کشیـــدن تا کی

اندکی مهـر و وفا از تـــو ندیدن تا کی

باغ گیلاسی و من عاشقِ بی تاب توام

میــوه ی سرخِ لبـت را نچـشیدن تا کی

نــرسد پلـک مـــنِ بیــدلِ آشفتـــه بهــم

خواب ها دیدن و از جـای پریدن تا کی

بی قــرارم نکنــد بـلبـلی از نغمــه گــری

آخــر از مرغ سحــر قصه شنیدن تا کی

بایــد از باد صبــا سخــت شکایت بکنم

از تــن نازک گــل جـــامه دریـدن تا کی

دفتر خاطره از اشک ترم پر شده است

دیگر از چشم قلـم قطـره چکیدن تا کی

گفته بودی کــه زمانی به وصالت نرسم

ای عسل از مـنِ افسـرده بـــریدن تا کی

10 آبان 1397
X

تو چه کردی که خدا این همه زیبایت کرد

شأن گل را بــه تنت کرد و شکوفایت کرد

جنگ ِ هفتاد و دو ملت به یقین نیز نکرد

آتشی را که به پا سرخی ِ لب هایت کرد

گرچه از شرم و حیا زل به نگاهت نزدم

بارها در‌ به درم چشم ِ فریبایت کرد

لاله ی ِ باغ تماشگه رازی که خدا

دیدن از منظره ی ِ روی ِ دلارایت کرد

شرر مشعلِ رخسار ِ پر از جاذبه ات

چلچراغ ِ حرمِ پاکِ اهورایت کرد

در پیِ بچه‌ای‌ از دانه‌ی دُرّ بودم و چشم

ناگهان زل به صدف ها زد و پیدایت کرد

مهربانو عسلم سرو بلند تو مرا

عاشق باغ قشنگ قد و بالایت کرد

5 آبان 1397
X

برگ ریزان شیونِ شعرِ ملال انگیز بود

برگ ریزان قصه یِ دلشوره یِ پاییز بود

از نگاهِ آذر و آبان که عمری هم دلند

کوچه یِ مهر از وجود زردها لبریز بود

اهل دل داند که رخسار عروس زرد پوش

طرح بی مانندی از نقاش رنگ آمیز بود

خش خش پژمرده هادر داستان برگ وباد

جلوه ای از صحنه های روز رستاخیز بود

درغروبِجان‌سپردن‌دور خودپیچده بود

برگِ سرخ و زردِ لرزانی که حلق آویز بود

باغبان از سوز سرمای پیاپی هم چنان

دل پریشان ازصدای چکمه یِ چنگیز بود

بر سرِ نعش شقایق در گذرگاه خزان

جامه یِ آلاله ها بر نیزه های تیز بود

گرچه می دانم نمیخوانی ولی بانو عسل

این غزل آمیزه ای از نکته های ریز بو

2 آبان 1397
X

در شهر پر از وسوسه با پرسه زدن ها

با شعر و غزل دل ببر از پسته دهن ها

شیراز‌ به ذهنت رسد از خطه ی خاطر

با دیدن دنیایِگل و جلوه ی زن ها

وا‌کن‌ نفس پنجره ها را که خوش آید

در خانه ات از باغ ارم بوی سمن ها

بازار وکیلش که پر ازحور بهشتی ست

مملو شود از گسترش عطر بدن ها

در شهرِ پر از غنچه برازنده نباشد

نرگس شود آزرده دل از دود ترن ها

ای زاغک دون مرتبه نوروز کبوتر

روزیست‌که برچیده شودنسل زغن ها

ازمنزلت حافظ و سعدیست که عمری

گلواژه شکوفا شود از نغزِ سخن ها

بر دامن بانو عسلت زل بزن از عشق

تا آن که شوی سبزتر از رنگ چمن ها